آوينآوين، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

خنده کن بی پروا،خنده هایت زیباست

بیست و دو ماهگی دردونه

آوین گلی توی بیست و یک ماهگی دایره،مثلث و مستطیل رو   خیلی خوب یاد گرفت و با دست مثلث درست میکنه و میگه   مثلث   هروقت هم میگیم بریم ...میگه انشاالله   وحالا بیست و دوماهگی...   توی حرف زدن پیشرفت زیادی داشته و حسابی شیرین زبون شده   دردونه مامانی   موقع کتاب خوندن و شعر خوندن همخوانی میکنه و این کار خوابیدن رو   یکم سخت کرده   برای انجام بعضی کارها از جمله خیاطی اجازه میگیره به این شکل که   میاد جلوی خاله و دستش رو به نشونه اجازه بالا میاره و میگه اجازه و   وقتی خاله میگه آره میگه خیاطی ب تنم(بک...
25 خرداد 1394

توت چینی

چهار شنبه سی ام اردیبهشت خونه عمه سوسن... تا رسیدیم پریدیم سر اولین درخت     ولی بعد تصمیم گرفتیم که لباسهامون رو عوض کنیم   و بریم بالای درخت         فندق کوچولو به توت سیاه علاقه داشت و توت سفیدرو   میگفت اخه و فقط با اون بازی میکرد         ...
1 خرداد 1394

بیست و یک ماهگی آوین گلی

آوین بلا این روزها.... این روزها شیرین زبون تر شده و به راحتی جمله میگه و   سوال میپرسه   وقتی از جلو پارک رد میشیم اگه روز باشه میگه گرمه گرمه و   اگه شب باشه میگه تاریکه و وقتی میریم پارک میگه خنکه   به دیوار صاف خیلی علاقه داره و ا ز ما میخواد تا توی بالا رفتن   به اون کمک کنیم   هروقت دنبال چیزی میگرده مثلا کتاب راه میره و میگه کتاب کجایی؟   زمانی هم که پی پی میکنه خودش میره جلوی دستشویی وایمیسه   و میگه بشورم و مثل قبل از این کار فرار نمیکنه   کتاب خوندن و کتاب خریدن جز تفریحات فسقلیه و با اینکه کتابهای ...
29 ارديبهشت 1394

بای بای مانی

بعد از بیست ماه و شانزده روز آوین گلی با مانی بای بای   کرد و دیگه دهنش بوی شیر نمیده جوجو کوچولو به یک موفقیت بزرگ دست پیدا کرد و با مانی   برای همیشه خداحافظی کرد   برای خوابیدن هم به کتاب خوندن روی آورده و مامانی حدود   دوساعت کتاب میخونه تا خانوم خانوما لالا کنه   ساعت خواب عروسکم هم کمتر شده و اینجوری فرصت بیشتری   برای شیطنت به دست آورده           عاشقتم نفس مامانی      ...
20 ارديبهشت 1394

بیست ماهگی

بیست ماهگی رو هم پشت سر گذاشتیم و   عروسک مامانی به معلوماتش اضافه کرده امام اول تا پنجم رو یاد گرفته.البته امام چهارم وقتی میپرسیم   میگه سجاد کوچولو که دلیلش داشتن یه سی دی به این اسمه   بسم الله الرحمن الرحیم و صلوات هم خیلی قشنگ و واضح ادا میکنه   فعل ساختن جوجو هم که در نوع خودش بی نظیره:بخواد،بشینه(بشینم)،   بشینی(بشین)،بخورد(میخوام بخورم)،دردید که تبدیل به درده شده ...   تا سه تا کلمه پشت سر هم میگه(عمه زینب پریا)   برای اولین بار توی بیست ماهگی جامپینگ رفتیم که آوین گلی   خیلی خوشش اومد و با گریه آوردیمش بیرون &n...
1 ارديبهشت 1394

نوروز 94

چند روز قبل از تحویل سال برای زن دایی سفره هفت سین و عیدی بردیم.               موقع تحویل سال که خواب بودیم ولی بعد یه چندتا عکس توی   سفره گرفتیم البته بعد از کمی استراحت         از همون روز اول هم دید و بازدید و عیدی گرفتن شروع شد       بعد از چند روز هم بار سفر بستیم و به سمت بندر عباس حرکت کردیم   این جوجه کوچولو که با لباس خواب مشاهده میکنید علاقه خاصی به   عینک خودش داره و حتما خودش باید به چشم بزنه   ...
20 فروردين 1394

پایان نامه 93

فسقلی این روزها خیلی باحال شده و از در و دیوار بالا میره.   چیزهایی که دوست داره از اونا بالا بره شامل:یخچال،فریزر،   کابینت،کمد،تخت و ... هست که از بین اینها کشو کمد خودش از   همه بهتره و بعد از باز کردن میره توش میشینه     فعل هارو خوب یاد گرفته و به کار میبره:ترسید،ریخت،بده،   بیا(بابا بیا)،رفت...   به مداد رنگی خیلی علاقه داره و روزی چند بار اونارو بیرون   میریزه و دوباره جمع میکنه   با پوشک روی قصری میشینه و میگه پی پی و بعد میخنده و   فرار میکنه که البته بعضی وقتها موفق به انجام کارش میشه   ...
7 اسفند 1393

انیشتین کوچولو

انیشتین مامانی توی هجده ماهگی یاد گرفته از یک تا ده   بشماره (که البته از هشت خوشش نمیاد و هر چی میگیم   بعد از هفت، هشت قبول نمیکنه و میگه نه )   کارتهای تصویریش رو که کامل بلد بود و حالا یاد گرفته حدود ده   کلمه رو بدون شکل هر جا میبینه بخونه ...
7 اسفند 1393

حاجی کوچولو

آوین گلی روز تولد هجده ماهگیش یه جای خیلی خاص بود. روز 11بهمن ماه ما(آوین،بابایی،مامانی،مامان سوسن،خاله نجمه،   دایی مهدی ، زن دایی،عمه سوسن،خاله حانیه)راهی فرودگاه شدیم   تا بعد از خداحافظی با کسانی که برای بدرقمون اومده بودن بریم جده.     موقع فرود هواپیما به دلیل ارتفاع از سطح دریا عروسکم گوشش درد گرفت   و جیغ میزد   هفته قبل از سفرمون آوین مریض بود و دو روز تب داشت ولی دو روز قبل از   حرکت تبش قطع شد.وقتی وارد جده شدیم هواخیلی گرم بود و اونجا   بود که گریه کردن آوین هم شروع شد و بعد از چند دقیقه متوجه شدیم که  ...
25 بهمن 1393