آوينآوين، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

خنده کن بی پروا،خنده هایت زیباست

ایران لند

یه شب  که ساعت 4صبح بیدار شدم و تا7:30بازی میکردم   مامانی و بابایی تصمیم گرفتند منو تنبیه کنن ونذارن ظهر بخوابم   و برای همین منو بعد از ظهر بردند ایران لند. منم خوشحال از این تنبیه استقبال کردم.   تا وارد شدم گفتم "اینا رو"و پریدم و سوار یه ماشین شدم.       با کیتی الاکلنگ بازی کردم.       کنجکاوی هام که تمومی نداشت.       وقتی که دیدم یه پسر با یه تفنگ بازی کامپیوتری میکرد،منم از اون   تفنگه خواستم که مامانم داد دستم ولی من نمیدونستم باید   چکارش ...
30 آبان 1393

تنبل خونه شاه آوین

بالاخره بعد از چهارده ماه و چهار روز شاهزاده آوین حاضر شدند   تا موقع راه رفتن دست هیچکس رو نگیرن و به تنهایی قدم بر   سر ما بگذارن و ساعت هفت صبح روی ما قدم بزنن   البته نا گفته نماند که تا قبل از راه رفتن(دیر راه رفتن ارثی)   شیطونک ما از هیچ گونه شیطنتی کوتاهی نمیکرد و همونطور   که دست در دست ما بود همه جارو به هم میریخت. ...
14 آبان 1393

روزهای شیرین

من خاله نجمه و با شیرین کاریهای عشقم در خدمت شما هستم عسلک ما تا قبل از یک سالگی کارهایی یاد گرفت که مامانیش   به خاطر مشغله نتونست اونارو بنویسه از جمله دست دادن که   موقع خداح افظی به همه دست میده،وقتی میگیم بزن قدش   دستش رو بالا میاره و به دست ما میزنه.   وارد هر اتاقی که میشه خودش باید چراغ روشن کنه و موقع بیرون   اومدن خاموش میکنه،به عبارتی بابا برقیه   لب،بینی،چشم،شکم و دست رو هم بلد بود.   وحالا بعد از یک سالگی مو،پوست،گوش،پا،کمر رو هم به   معلوماتش اضافه کرده و وقتی میگیم قلب چه کار میکنه   مشتش رو باز ...
23 مهر 1393

راننده کوچولو

شوماخر کوچولو به محض سوار شدن سریع بلند میشه و   سعی میکنه خودش رو به بییرون پرتاب کنه           بعد هم که بیرون میاد همونطوز که میبینید...       شیر خوردن راننده کوچولو هم که توی ماشینش و با   روش خودش انجام میشه     و بعد از اون هم که میخوایم توی پتو بخوابونیمش شیطونیش   گل میکنه       ...
2 مهر 1393

مارکوپولو

صبح روز پنج شنبه چهاردهم شهریور بار سفر بستیم و دومین سفر   جوجه کوچولو که یک سفر زمینی بود آغاز شد.     تو این سفر دوازده روزه بابا مسعود،مامان سوسن،خاله نجمه،   عمه سوسن(عمه مامانی) با حسن آقا(شوهر عمه) و خاله حانیه   مارو همراهی میکردن...   اولین صبحانمون رو توی یک امامزاده خوردیم     بعد از اون از شهرهای مختلفی رد شدیم و تا شب خودمون رو   به قم رسوندیم و اونجا به خونه عمو حاجی رفتیم اونجا عمو برامون   یه نون تپل خرید که جای همگی خالی بود     روز بعد هم به زیارت حضرت معصومه(س) و مس...
27 شهريور 1393

تولد ملکه کوچولو

روز تولد ملکه کوچولو شنبه بود و به همین دلیل ما تصمیم   گرفتیم تا دو روز زودتر تولدش رو برگزار کنیم     پنج شنبه صبح زود عسلک با دمای بدن بالا چشم باز کرد و مارو حسابی   نگران کرد.حدود ساعت دوازده بود که دیدیم جوجو تب داره و بلافاصله   اونو به بیمارستان رسوندیم. بعد از معاینه متوجه شدیم که برای   اولین بار عروسکم مریض شده و مجبور شد تا یه آمپول بزنه و کلی هم   گریه کرد   وقتی برگشتیم خونه تصمیم گرفتیم تولدرو کنسل کنیم ولی با بهتر شدن   حال عسلک از این تصمیم منصرف شدیم   خلاصه اینکه جشن تولد زنبوری ملکه ما خ...
28 مرداد 1393

روز عشق

هجدهم مرداد هزار و سیصد و نود و دو ........   ساعت پنج صبح بود که آلارم موبایل همه به طور همزمان به صدا در اومد   و برای اولین بار بود که همه با اینکه دو سه ساعت بیشتر نخوابیده بودن   با اشتیاق بیدار شدن   تا بقیه مشغول خوردن صبحانه بودن من که اجازه خوردن نداشتم یه   دوش گرفتم و همگی به اتفاق راهی بیمارستان شدیم   از اونجایی که قلمبه مامانی حس چرخیدن نداشت دکتر قاسم خانی   مجبور شد خودش دست به کار بشه و با سزارین فندقی رو هرچه   زودتر به آغوش خانواده برسونه   چون روز عید بود و بیمارستان خلوت بود در اولین لحظه ورود به ...
18 مرداد 1393

پایان یازده ماهگی

با نزدیک شدن به تولد یک سالگی عسلک حسابی شیطون شده   وروز به روز خوشمزه تر میشه         عروسک مامانی مدت زمان بیشتری میتونه روی پاهاش وایسه ،   وقتی یه چیزی رو میخواد با یه دست به اون اشاره میکنه و با   دست دیگه درخواست میکنه به این صورت که چهارتا انگشتش رو   به سمت کف دستش جمع میکنه     همه افراد خانواده و فامیل نزدیک رو به خوبی میشناسه و   وقتی چیزی دستش باشه و مثلا بگیم بده به خاله سریع دستش   رو دراز میکنه و اگه بگیم بده بخوره دستش رو میکنه تو دهن خاله   عروسکم بالاخره صندلی ماشی...
21 تير 1393