آوينآوين، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

خنده کن بی پروا،خنده هایت زیباست

عسلک بابایی

آوین بابا تو صد روزگی قهقه زدن رو شروع کرده و ما رو عاشق این کارش کرده   پس این غذای ما چی شد حالا که این همه منتظر موندم امیدوارم ماکارونی با ته دیگ سیب زمینی برام بیارن     درسته که با این لباسه خیلی مامانی وناز میشم ولی الان پاییزه مامان ، فصل این لباسا نیست     یکی بیاد منو از دست گارفیلد نجات بده     یه روز مامانم تصمیم گرفت تا از من و چند تا از عروسکام عکس بگیره ومنم همکاری کردم       هنوز چهار ماهم تموم نشده من فهمیدم باید خودمو برای باباییم لوس کنم،آخه نازمو میخره ...
11 آذر 1392

عکسهای جدید فندقی

فندق مامانی تا چشم همه رو دور میبینه دستش رو توی دهنش میکنه و شروع میکنه به خوردن و حالا نخور کی بخور     یه چند روزی عروسکم بی حال بود ولی خدارو شکر الان حالش خوبه و اوضاع بر وفق مراده             اینم عکس دخملم وقتی که خوشحال و سر حاله       چون اینترنت یه چند روز قطع بود با تاخیر تولد دو سالگی محمد حسین عزیزم رو تبریک میگم،ایشالا صدو بیست ساله بشی   ...
2 آذر 1392

پایان سه ماهگی وآغاز محرم

پایان سه ماهگی آوین گلی مصادف بود با روز شیرخوارگان حسینی و عزاداری برای شش ماهه امام حسین(ع). عسل مامانی هم مثل خیلی از نی نی های دیگه لباس محرمی پوشید و در مراسم عزاداری حضرت علی اصغر(ع)شرکت کرد. موقع سخنرانی همش میخندیدی و فکر میکردی که دارن با تو صحبت میکنن،عکس خوب هم نتونستیم بگیریم چون شما خیلی شیطون شدی و اصلا آروم و قرار نداری. به احترام امام حسین(ع) دو ماه محرم و صفر برات تولد نمیگیریم . امروز هم که سه ماه و یک روزت بود به زیارت شاهچراغ رفتی عروسکم البته بدون مامانی و بابایی(همراه بابا مسعود و مامان سوسن)       ...
19 آبان 1392

بارش رحمت الهی

تو هشتادو شش روزگی آوین گلی اولین بارون زندگیش رو دید.از ساعت پنج صبح هوا بارونی همراه با رعدوبرق بوده که عسل مامان رعدوبرق رو خیلی دوست داشتی و فکرمیکردی دارن عکس میگیرن به خاطر سرما نتونستیم بریم توی حیاط عکس بگیریم و به بالکن اکتفا کردیم   ...
11 آبان 1392

آوین شیرین تر از قبل

آوین گلی 82 روزه شدو مناسبتهای زیادی رو توی این مدت گذروند.عید قربان و عید غدیر،تولد بابایی،سالگرد ازدواج مامانی و بابایی .... عسل مامانی یه سری کارهای جدید هم انجام میدی. مثلا با کمک میتونی بچرخی،گردنتو میگ یری،فوق العاده بازیگوش هستی تا جایی که توی اوج گریه هم اگه یه چیز جالب ببینی آروم میشی و حتی میخندی.موقع شیر خوردن خیلی وول میخوری و یکی باید با شما حرف بزنه و بازی کنه. مثل همیشه هم خوش اخلاق هستی،فقط برای خوابیدن روش های جدید دوست داری که عکس یکیشو گذاشتم . موهای جلو سرت که ریخته بودن خوشبختانه دارن در میان حالا نوبت موهای پشت سرت هست که بریزن به لوستر هم خیلی علاقه داری و کل...
7 آبان 1392

دوماهگی و یه عالمه خاطره

بعد از دو ماه بالاخره من قبول کردم که توی کریر بشینم.بد نبود ولی خیلی راحت نبودم و به چندتا عکس اکتفا کردم   چقدر توی بغل بیشتر خوش میگذره،لطفا منو پایین نذارین     حالا که منو زمین گذاشتین نه کلاه میخوام نه کفش.اصلا میخوام بخوابم       پنجاه و پنج روزگی اولین و آخرین روزی بود که من پستونک خوردم       نمیدونم این تل و دستبندم برای تولدمه یا خبرای دیگه ای هست       اخ جون اومدیم عروسی عروس فهمید تولد دو ماهگی منه یکی از کیک هاشو به من داد تا عکس بگیرم     چ...
19 مهر 1392

پنجاه روز پرخاطره

عروسک قشنگم پنجاه روز از روز تولدت گذشته و هر روز زیباتر از روز قبل سپری میشه عزیزم یک ماه ونیم گذشت و چیزای زیادی یاد گرفتی,میتونی با اراده خودت بخندی یا اعتراض کنی.میتونی بازی کنی,سرتو به سمت صدا یا هر چیز قابل توجهی برمیگردونی و اگه خوشایند بود می خندی. هفته ای دو سه بار میری حموم وکلی حال میکنی وقتی هم که میای بیرون کچل تر از قبل میشی.یدونه از عکسای قبل از حمومتو گذاشتم قربون کچل چرکولکم برم وقتی میذاریمت توی تشک توی یه چشم بهم زدن میای بیرون و به بازیت ادامه میدی اولین کلمه زندگیت رو هم توی روز چهل و هفتم از زندگیت گفتی که اون کلمه هم چیزی جز اغا نبود تو این مدت پیک نیک رفتی , مهمونی رفتی,خرید رفتی.... ...
7 مهر 1392

یک ماهگی آوین گلی

برای گرفتن قد و وزن چقدر وقت خوابم گرفته شد   یه سر و صداهایی داره میاد انگار امروز یه خبرایی هست     نمیدونم چرا مامان این لباس جدیدرو تنم کرد؟     پس همه این برنامه ها برای تولدم بود.بالاخره یک ماهم شد     بهتره از فرصت استفاده کنم چندتا عکس تکی بگیرم اگه بزارن     فکر کنم دارن دنبال من میگردن،برم ببینم چه خبره     مثل اینکه مهمونی دیگه تمومه اخه همه دارن میرن   روز خوبی بود ولی دیگه خسته شدم،بهتره برم یه چرتی بزنم ...
19 شهريور 1392