فسقل زرنگ میشود
از وقتی من شش ماهم تموم شد مامانی و بابایی و خاله تلاش کردند که من
بشینم ولی من امتناع میکردم .بالاخره بعد از هفده هجده روز اونا پیروز شدن و
حالا باید تلاش کنن تا منو بخوابونن.
البته برای اثبات زرنگی من همین بس که میتونم وایسم
تو این مدت یه روز بابایی اومد دنبال من و مامان سوسن و خاله نجمه و رفتیم
مطب دکتر که مامانم بعد از کارش اونجا منتظر ما نشسته بود،دکتر چند تا چیز
رنگی گرفت جلوم و منم یکی رو انتخاب کردم ،بعد که اومدیم بیرون من دو تا
گوشواره ای رو که خودم انتخاب کرده بودم تو گوشم بود
اینم همون شب من در حال میوه خوردن
بالاخره کاری که مامانی خیلی دوست داشت رو براش انجام دادم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی