آوينآوين، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

خنده کن بی پروا،خنده هایت زیباست

حاجی کوچولو

1393/11/25 21:01
نویسنده : مامان و بابا
341 بازدید
اشتراک گذاری

آوین گلی روز تولد هجده ماهگیش یه جای خیلی خاص بود.

روز 11بهمن ماه ما(آوین،بابایی،مامانی،مامان سوسن،خاله نجمه،

 

دایی مهدی ،زن دایی،عمه سوسن،خاله حانیه)راهی فرودگاه شدیم

 

تا بعد از خداحافظی با کسانی که برای بدرقمون اومده بودن بریم جده.

 

 

موقع فرود هواپیما به دلیل ارتفاع از سطح دریا عروسکم گوشش درد گرفت

 

و جیغ میزدگریه

 

هفته قبل از سفرمون آوین مریض بود و دو روز تب داشت ولی دو روز قبل از

 

حرکت تبش قطع شد.وقتی وارد جده شدیم هواخیلی گرم بود و اونجا

 

بود که گریه کردن آوین هم شروع شد و بعد از چند دقیقه متوجه شدیم که

 

تب دارهغمگین

 

شب فوق العاده بدی بود چون از اونجا باید سوار اتوبوس میشدیم

 

و پنج شش ساعت تا مدینه مونده بود و ما هیچ دارویی همراه نداشتیم.

 

تنها کاری که از دستمون بر می اومد کم کردن لباسها و خیس کردن

 

بدن جوجو بود که با وجود روشن بودن کولر اتوبوس کارخیلی سختی بود.

 

ساعت 6 صبح بود که به مدینه رسیدیم و خیال هممون کمی راحت شد.

 

عروسک مامانی یه کم استراحت کرد ولی هنوز تب داشت تا اینکه

 

رفتیم دکتر و متوجه شدیم که ریه دخترکم چرک کرده و دوباره مجبور به

 

خوردن آنتی بیوتیک شد.موقع برگشتن هم برای خودش یه شتر خرید که

 

لبیک میخوندچشمک

 

بعد از یکی دو روز همه چی به روال عادی برگشت و عروسکم تونست از

 

سفر لذت ببرهبوس

 

حیاط و صحن حرم پیغمبر(ص)حسابی بزرگ بود و یه جای خیلی عالی

 

برای دویدن و شیطنت های آوین گلی بودمحبت

 

 

 

 

از همون روز اول همه همسفرها عاشق عروسکم شده بودن

 

و این قضیه ادامه داشت تا اینکه از هتل بیرون رفتیم و دیدیم

 

همه خارجی ها تا آوینو میبینن از دور ذوق میکنن و وقتی بهش

 

میرسن لپش رو میکشن و باهاش بازی میکننخندونکایرانی ها هم

 

که هرجا میدیدنش بغلش میکردند و بوسه بارون شروع میشدبوس

 

این وسط آوین هم تا میتونست خودش رو لوس میکردخجالت

 

 

 

 

یه روز هم موفق شدیم بریم روضه رضوان که باید توی صف

 

مینشستیم ولی آوین جلوتر از همه حرکت میکردفرشته

 

 

تو مدتی که مدینه بودیم زیارت ائمه بقیع و زیارت دوره هم رفتیم.

 

 

بعد از چهار روز موندن تو شهر پیامبر مهربانی راهی مسجد شجره شدیم

 

تا بعد از محرم شدن به مکه بریم که البته به توصیه روحانی کاروان

 

آوینم محرم نشد.

 

 

 

بعد از رسیدن به مکه هم مامانی و مامان سوسن پیش نانازی

 

موندن و بقیه برای اعمال رفتن و ما موندیم تا شب بعد اعمالمون و

 

انجام بدیم.

 

اولین روزی که عشقم برای زیارت خانه خدا به مسجدالحرام

 

مشرف شد تولد هجده ماهگیش بو و این یه اتفاق خیلی خوب بودمحبت

 

چون نصف شب برای زیارت رفته بودیم آوین گلی لباس خواب پوشید

 

تا اگه خوابش گرفت راحت باشه،ولی حتی یه لحظه هم نخوابید و

 

تا می تونست بازی کرد والبته کمی هم خانه خدا رو طواف کرد.

 

 

 

 

البته این زیارتها ادامه داشت...

 

 

 

تو زیارتهای دوره که رفتیم کنار کوه جبل الرحمه یه شتر بود که آوین

 

به محض دیدنش گفت لبیک(چون شتری که خریده بود لبیک میگفت)تعجب

 

اینم امیرعلی همسفر آوینبوس

 

 

در طول سفر عسلی به جند تا چیز نه نگفت شیر،پنیر،زیتون،بادومآرام

 

 

البته بعضی از وقتا دنبال چیزای دیگه هم بود

 

 

اینم یه عکس موقع برگشتن از سفر تو اتوبوس فرودگاه

 

 

در کنار زیارتمون کمی سیاحت هم داشتیم که البته همش خرید و

 

فروشگاه بود و عسلک تا می تونست برای خودش سوغاتی خریدزبان

 

 

 

 

امیدوارم این سفر قسمت همه آرزومندان بشهفرشته

 

 

انشالله سفر زیارتی بعدیمون کربلا باشه...فرشته

 

 

پسندها (1)

نظرات (2)

تصاوير خود را به اشتراك بگذاريد
7 اسفند 93 18:14
تصاوير خود را به اشتراك بگذاريد با آرزوي روزهاي خوب براي شما و فرزندان دلبندتان مي خواستم سايتي را معرفي كنم براي اشتراك عكس و تصاوير شما و فزندنتان شما مي توانيد در سايت پيكسل : پروفايل بسازيد - عكس ارسال كنيد - نظر بدهيد - به عكس ها امتياز بدهيد - پيام براي ديگران ارسال كنيد و يه عالمه امكان ديگه ... يه سري به ما بزنيد اونايي كه اومدن ديگه نرفتن http://pixel.aiande.com
زهره
7 اسفند 93 21:26
خدای من چه سعادتی داشته آوین جونم زیارتتون قبول چقدر ماه شده با لباس احرام ماشالا