آوينآوين، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

خنده کن بی پروا،خنده هایت زیباست

سفر به قم

تعطیلات چند روزه عید فطر تصمیم گرفتیم به قم بریم   و یه سری به محمد حسین بزنیم با اینکه بابایی با ما همسفر نبود و جاش خیلی خالی بود   ولی خدارو شکر سفر خوبی بود به آوین گلی حسابی   خوش گذشت   زیارت حضرت معصومه(س)و مسجد جمکران و گشت و گزار   با محمد حسین خیلی برای عسلک جذاب بود و خوش   گذشت به همه         ...
12 مرداد 1394

شیرین زبون

عروسک مامانی خیلی شیرین زبون شده و تقریبا کامل   حرف میزنه،تلفظ یه سری از کلماتش هم خیلی با نمک   و بامزست که تا جای ممکن صداشو ضبط میکنیم   شروع حرفای نانازی با میگما هست،وقتی یه چیز جالب   میبینه هم با گفتن نیگا(نگاه)توجه همه رو جلب میکنه   قربونت برم و جیگر برم هم جز تیکه های بانمکی هست   که فسقلی به کار میبره   برای صدا کردن چند نفر از کلمه بچه ها استفاده میکنه   که خیلی بانمکه   چی شد؟کی بود؟چه تار میتنی(کارمیکنی)؟جمله هایی   هستن که عروسکم زیاد استفاده میکنه   آقا خرگوشه،تپلویم تپل...
12 مرداد 1394

دوازده امام

عروسک نازم دوازده امام رو خیلی قشنگ اسم میبره   و در کنار اون سوره ناس رو هم کامل میخونه و حالا در   تلاش هست تا سوره توحید رو یاد بگیره ...
12 مرداد 1394

رنگها

فسقلی مامانی چهارتا رنگ یاد گرفته   زرد،بنفش،صورتی و سفید رنگهایی هستند که عروسک   مامانی بلده ...
12 مرداد 1394

آمین خوشکله میتونه

فسقلی دیگه مستقل شده و هر کاری میخوایم براش انجام بدیم   میگه آمین خوشتله(خوشگله)میتونه و خودش اون کاررو میکنه.   کارهایی مثل لباس پوشیدن،کفش پوشیدن،مو شونه کردن و بستن   مو و ..... که خیلی پیشرفت هم داشته       ...
21 تير 1394

بیست و دو ماهگی دردونه

آوین گلی توی بیست و یک ماهگی دایره،مثلث و مستطیل رو   خیلی خوب یاد گرفت و با دست مثلث درست میکنه و میگه   مثلث   هروقت هم میگیم بریم ...میگه انشاالله   وحالا بیست و دوماهگی...   توی حرف زدن پیشرفت زیادی داشته و حسابی شیرین زبون شده   دردونه مامانی   موقع کتاب خوندن و شعر خوندن همخوانی میکنه و این کار خوابیدن رو   یکم سخت کرده   برای انجام بعضی کارها از جمله خیاطی اجازه میگیره به این شکل که   میاد جلوی خاله و دستش رو به نشونه اجازه بالا میاره و میگه اجازه و   وقتی خاله میگه آره میگه خیاطی ب تنم(بک...
25 خرداد 1394

توت چینی

چهار شنبه سی ام اردیبهشت خونه عمه سوسن... تا رسیدیم پریدیم سر اولین درخت     ولی بعد تصمیم گرفتیم که لباسهامون رو عوض کنیم   و بریم بالای درخت         فندق کوچولو به توت سیاه علاقه داشت و توت سفیدرو   میگفت اخه و فقط با اون بازی میکرد         ...
1 خرداد 1394