آوينآوين، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

خنده کن بی پروا،خنده هایت زیباست

مارکوپولو

صبح روز پنج شنبه چهاردهم شهریور بار سفر بستیم و دومین سفر   جوجه کوچولو که یک سفر زمینی بود آغاز شد.     تو این سفر دوازده روزه بابا مسعود،مامان سوسن،خاله نجمه،   عمه سوسن(عمه مامانی) با حسن آقا(شوهر عمه) و خاله حانیه   مارو همراهی میکردن...   اولین صبحانمون رو توی یک امامزاده خوردیم     بعد از اون از شهرهای مختلفی رد شدیم و تا شب خودمون رو   به قم رسوندیم و اونجا به خونه عمو حاجی رفتیم اونجا عمو برامون   یه نون تپل خرید که جای همگی خالی بود     روز بعد هم به زیارت حضرت معصومه(س) و مس...
27 شهريور 1393

تولد ملکه کوچولو

روز تولد ملکه کوچولو شنبه بود و به همین دلیل ما تصمیم   گرفتیم تا دو روز زودتر تولدش رو برگزار کنیم     پنج شنبه صبح زود عسلک با دمای بدن بالا چشم باز کرد و مارو حسابی   نگران کرد.حدود ساعت دوازده بود که دیدیم جوجو تب داره و بلافاصله   اونو به بیمارستان رسوندیم. بعد از معاینه متوجه شدیم که برای   اولین بار عروسکم مریض شده و مجبور شد تا یه آمپول بزنه و کلی هم   گریه کرد   وقتی برگشتیم خونه تصمیم گرفتیم تولدرو کنسل کنیم ولی با بهتر شدن   حال عسلک از این تصمیم منصرف شدیم   خلاصه اینکه جشن تولد زنبوری ملکه ما خ...
28 مرداد 1393

روز عشق

هجدهم مرداد هزار و سیصد و نود و دو ........   ساعت پنج صبح بود که آلارم موبایل همه به طور همزمان به صدا در اومد   و برای اولین بار بود که همه با اینکه دو سه ساعت بیشتر نخوابیده بودن   با اشتیاق بیدار شدن   تا بقیه مشغول خوردن صبحانه بودن من که اجازه خوردن نداشتم یه   دوش گرفتم و همگی به اتفاق راهی بیمارستان شدیم   از اونجایی که قلمبه مامانی حس چرخیدن نداشت دکتر قاسم خانی   مجبور شد خودش دست به کار بشه و با سزارین فندقی رو هرچه   زودتر به آغوش خانواده برسونه   چون روز عید بود و بیمارستان خلوت بود در اولین لحظه ورود به ...
18 مرداد 1393

پایان یازده ماهگی

با نزدیک شدن به تولد یک سالگی عسلک حسابی شیطون شده   وروز به روز خوشمزه تر میشه         عروسک مامانی مدت زمان بیشتری میتونه روی پاهاش وایسه ،   وقتی یه چیزی رو میخواد با یه دست به اون اشاره میکنه و با   دست دیگه درخواست میکنه به این صورت که چهارتا انگشتش رو   به سمت کف دستش جمع میکنه     همه افراد خانواده و فامیل نزدیک رو به خوبی میشناسه و   وقتی چیزی دستش باشه و مثلا بگیم بده به خاله سریع دستش   رو دراز میکنه و اگه بگیم بده بخوره دستش رو میکنه تو دهن خاله   عروسکم بالاخره صندلی ماشی...
21 تير 1393

تفریحات جانبی

تقریبا یک ماهه که اکثر روزا با بابایی یا بابا مسعود کارم   پارک رفتن هست و اونجا هم سرسره بازی کردنه   و این تفریح اصلی منه     در کنار تفریح روزانم تو این ماه نمایشگاه اسباب بازی رفتم       هایپر استار رفتم               و تو باغ بابا هادی یه آب تنی حسابی کردم که با این هوای گرم خیلی چسبید            البته همونطور که میبینید برای جلوگیری از آفتاب سوختگی به جای مایو   بلوز آستین بلند و شلوار پوشیدم و کلی هم ...
21 تير 1393

دو رقمی شدم

تو اولین ماه دو رقمی شدنم کلی به من خوش گذشت   کلی از وقتم به گشت و گذار گذشت     کلی فضولی کردم         اسباب بازیهام رو خوردم     برای اولین بار خودم ماکارونی خوردم     پرتقال رو به روشهای مختلف خوردم        تونستم به تنهایی سوار ماشین بازی بشم     برای همتون دعا کردم     و در آخر هم تولدم رو خونه عمو سعید برگزار کردم و مثل همیشه با یک   نقشه قبلی به کیکم هجوم بردم    ...
23 خرداد 1393

سفرنامه مشهدی آوین

شب میلاد امام علی(ع) دایی اومد دنبالمون تا بریم دد که من تو   ماشین خوابم برد،همین که بیدار شدم دیدم یه جای جدید هستم     هنوز با این جای جدید آشنا نشده بودم که سوار اتوبوس شدیم و رفتیم   پیش یه موجود خیلی بزرگ که مامانی گفت اسمش هواپیماست     و اینجا بود که اولین سفر من آغاز شد   در این سفر که من برای پابوس امام رضا (ع) عازم مشهد شده بودم   مامانی،بابایی و خاله نجمه من رو همراهی میکردن   محلی که ما مستقر شده بودیم چند تا سرگرمی برای من داشت که   توی عکس مشاهده میکنید      ...
26 ارديبهشت 1393